سفارش تبلیغ
صبا ویژن

کودکانه

هوای شهرمن/قصه برای کودکان

هوای شهر تهران هر روز آلوده تر می شد وستاره ها نه پشت ابر بلکه درهاله ای از دود گرفتارشده بودند.سینه ی گلک خسته بود وصورت رنگ پریده اش نشان می داد که خواب آرام وکافی ندارد.سرفه حتی در مدرسه هم امانش نمی داد وگاهی احساس می کرد درس را به خوبی نمی فهمد.دیروز که مسابقه ی ورزشی درمدرسه برگزار می شد گلک باحسرت تمام به تماشا نشسته بود.گویا روی دلش یک کوه بالا آمده بود وهمه ی تنش را خسته می کرد.به مشکلش فکر می کرد وحرف های آقای دکتر که خود را در اتومبیل شخصی مادر دید درحالی که به سمت خانه در حرکت بودند.پله ها را طی کردند ووارد واحد شماره 9 شدند.حالا او می تونست شماره آپارتمان خود را بخواند.بابی حوصلگی ناهارش راخورد و برای استراحت روی تختش دراز کشید.پلکهایش مثل دلش سنگین وسنگین تر شدند تا این که دیگر صدای مادرش را نمی شنید.

حالا ساعت 6 بعد از ظهر است واین گلک است که خواب زیبای خودرا درحالی که راه حل مشکلش را پیداکرده نقاشی کرده است.

 

دوست نویسنده ودانای من :گوش کن،بخوان ،انجام بده!

این قصه از فکر کلاس اولی وبراساس تجربه های خودش است پس اگه جایی آن را باز گو کردی بگو نویسنده کیست.

راه حل گلک را حدس بزن ونقاشی کن.

شاید چند راه حل داشته باشد آن ها را جدا گانه نقاشی کن.آخه کلاس اولی نقاشی خوبی ندارد وهمیشه برای تصویر گری از نوید کمک می گیرد.ولی الان نوید این جا نبود وتصویر گری به شما واگذار شد .کاش بتوانید نقاشی خود برای بقیه در این وبلاگ بگذارید تا همه لذت ببرند واز فکرشما آگاه بشوند.

یادت هست که کلاس اولی خودم هستم،مامان چهل وچند ساله که هرساله تو کلاس اول می ماند.خداکند سوادش درباره ی رب یکتا آن قد بالا برود که با کارهایش رضای او را فراهم سازد.